نوه گلي دارم که هروقت براي خريد اسباب بازي زورش به پدر و مادرش نميرسه مياد سراغ من
و باشيرين زبوني وادارم ميکنه تاباهم بريم و اسباب بازي مورد نظرش رو بخريم.
روز گذشته براي دومين بار در اين ايام اين افتخار ميمون نصيبم شد .
وارد يکي از فروشگاه هاي اسباب بازي شديم ، زمان زيادي نگذشت که آقايي با دو دخترش وارد فروشگاه شد ، هر کدوم از بچه ها باتوجه به سليقش عروسکي رو بغل کرد و اصرار ميکرد که من همين رو ...ميخوام .
پدر بيچاره هم که از قيمت گران شده اسباب بازي ها ظاهراً بي خبر بود، دستي به سر بچه ها کشيد و گفت مبارکتون باشه و به اتفاق رفتن به سمت صندوق ، صندوقدار پس از تعارف و تواضع معمول قيمتي رو گفت که با تکرارش توسط پدر بچه ها نگاه چند نفري که در فروشگاه بودن از جمله من به سمت صندوق برگشت .
بنده خدا مونده بود و نمي دونست چکار کنه ، سرش رو پايين انداخت ، مکثي کرد وبه بچه ها گفت موافقيد يه دور در فروشگاه بزنيم شايد يه عروسک جديدتر پيدا کرديم ، بچه ها گوشه اي کز کردن ، يکي از اونا که چند سالي از ديگري بزرگتر بود ، درگوش خواهر کوچکترش چيزي گفت و به سمت باباشون برگشت و گفت بابا جون ما تصميم گرفتيم يه روز ديگه بيايم اسباب بازي بخريم ، پدر بچه هاشو بوسيد و سرشو زير انداخت وبا هم از فروشگاه خارج شدن.
حال خيلي بدي پيدا کردم ، دلم مي خواست مي رفتم و در گوشش ميگفتم :خجالت نکش...
سرت را بالا بيار مـــــــــرد..
خجالت رو بايد آون بچه پولداري بکشه که هنوز پشت لبش سبز نشده ، ماشين پانصد ميليوني سوار ميشه و من و تو را با پوزخندش مسخره مي کنه..
خجالت رو بايد آن کسي بکشه که از کنار من و تو بي تفاوت رد مي شه و ميگه حتما حقشون بوده و عرضه نداشتن...!
بعضي آدما انقدر فقيرن که فقط پول دارن, تو خجالت نکش